آتش زدن خانه ی وحی
ابوبکر جوهری در کتاب «سقیفه» می گوید:
اکثر مسلمانان در همان روز با ابوبکر بیعت کردند، بنی هاشم در خانه ی علی اجتماع کردند، زبیر نیز که خود را از بنی هاشم می دانست همراه آنان بود… پس عمر با جماعتی (که اسید بن حضیر در میانشان بود) به سوی خانه ی فاطمه حرکت کرد. عمر گفت بیایید و با ابوبکر بیعت کنید. ایشان امتناع کردند. زبیر با شمشیر به سوی آن ها رفت.
عمر گفت: این سگ را بگیرید! شمشیر را از دست او گرفتند و علی و بنی هاشم را از خانه بیرون آوردند.[1]
ابوبکر جوهری نقل می کند که علی و زبیر در خانه ی فاطمه بودند که هر دو شمشیر داشتند. پس عمر با جمعی به زور وارد خانه شد. هر چه فاطمه فریاد میزد و آن ها را به خدا سوگند می داد اثری نبخشید. پس شمشیر علی و زبیر را گرفتند و شکستند. و عمر هر دو را از خانه بیرون آورده و در حالی که بر زمین می کشانید میبرد تا بیعت کنند.[2]
ابوبکر جوهری در جای دیگر ذکر می کند:
عمر گفت: قسم به کسی که جان من در دست اوست؛ یا از خانه بیرون آیید و بیعت کنید و یا آن که خانه را با اهل خانه می سوزانم![3]
ابوبکر جوهری گوید:
… کوچه های مدینه پر از تماشاچی بود. فاطمه این صحنه را دید که عمر چگونه علی را با زور می کشد. پس ناله ی فاطمه بلند شد، و زنان بنی هاشم و دیگران دور فاطمه را گرفتند. فاطمه از سمت در حجره که به مسجد باز می شد آمد و با فریاد بلند به ابوبکر گفت: چه زود خانواده ی پیامبر را غارت کردید، به خدا سوگند تا زنده هستم با عمر سخن نمی گویم.[4]
ابن قُتَیبه در کتاب «الإمامۀ و السیاسۀ» می نویسد:
ابوبکر جمعی را که از او کناره گیری کرده و در نزد علی (علیه السلام) بودند، به وسیله ی عمر احضار نمود. عمر آمد و آنان را طلبید، آن ها بیرون نیامدند.
عمر هیزم طلبید و گفت:
قسم به آن کسی که جانم در دست اوست اگر نیایید خانه را با هر کس که در اوست، به آتش می کشم.
گفتند: فاطمه (سلام الله علیها) در آن خانه است!
عمر گفت: اگر چه فاطمه باشد.
… پس فاطمه (سلام الله علیها) کنار در خانه اش ایستاد و فرمود: من اافرادی بدتر از شما سراغ ندارم! جنازه ی پیامبر را گذاشتید و درپی خلافت رفتید و بدون مشورت کار را یکسره کردید و حق ما را به ما ندادید؟
… عمر با جماعتی به سوی خانه ی فاطمه آمد و درب خانه را کوبید. چون فاطمه صدای آن ها را شنید فریاد او بلند شد که ای رسول خدا! پس از تو پسر خطاب (عمر) و پسر ابی قحافه (ابوبکر) بر ما چه ستم ها کردند؟
هنگامی که همراهان عمر صدای فاطمه و گریه ی او را شنیدند برگشتند. نزدیک بود از شدّت تأثّر جگر آن ها پاره پاره شود، ولی عمر با جمعی ماند و علی را از خانه بیرون آوردند و نزد ابوبکر بردند و به او گفتند: بیعت کن! علی گفت: اگر بیعت نکنم چه می شود؟ گفتند: به خداوند یکتا! گردن تو را می زنیم …[5].
[1] . شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید، ج۶ ، ص۱۱ و ۱۲٫
[2] . شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید، ج۶ ، ص۴۷٫
«… غضب رجال من المهاجرین فی بیعة أبی بکر بغیر مشورة و غضب علی و الزبیر فدخلا بیت فاطمة معهما السلاح فجاء عمر فی عصابة فیهم أسید بن حضیر و سلمة بن سلامة بن قریش و هما من بنی عبد الأشهل فاقتحما الدار فصاحت فاطمة و ناشدتهما الله فأخذوا سیفیهما فضربوا بهما الحجر حتى کسروهما فأخرجهما عمر یسوقهما حتى بایعا…».
[3] . شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید، ج۶، ص۴۸٫
«… جاء عمر إلى بیت فاطمة فی رجال من الأنصار و نفر قلیل من المهاجرین فقال و الذی نفسی بیده لتخرجن إلى البیعة أو لأحرقن البیت علیکم…»
[4] . شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید، ج۶ ، ص۴۸ و ۴۹
«و رأت فاطمة ما صنع عمر فصرخت و ولولت و اجتمع معها نساء کثیر من الهاشمیات و غیرهن فخرجت إلى باب حجرتها و نادت یا أبابکر ما أسرع ما أغرتم على أهل بیت رسول الله و الله لا أکلم عمر حتى ألقى الله».
[5] . الإمامۀ و السیاسۀ، ص۱۲ و۱۳٫
***برگرفته از کتاب «شیعه در روایات اهل سنت» نوشته ی «احمد نباتی