عاشورا برخواسته از انحراف امت اسلام(بخش دوم)
انحراف امت اسلام پس از پیامبر و فراموشی غدیر
در بخش قبل به برخی انحرافات از زمان رحلت رسول اکرم (ص) اشاره کردیم در ادامه...
انحراف عظیم از بیعت روز غدیر و امامت امیرالمؤمنین
و سرانجام آن انحراف عظیم و تزلزل بزرگ بعد از رحلت نبى اکرم ایجاد شد، یعنى با اینکه کمتر از سه ماه و نیم از جریان غدیر خم و نصب حضرت امیر (ع) در مقابل دهها هزار نفر نمیگذشت و بااینکه همگى با حضرتش بیعت کرده بودند، اما تو گوئى هیچ جریانى رخ نداده است و در زمانى که هنوز جسد مطهر نبى مکرم روى زمین بود، آنها مشغول یکسره کردن مسأله حکومت شدند.
در نظر سطحى توده مردم، امامت و رهبرى، یک مسئله سیاسى تلقى میشد، که از حساسیت بالائى مانند نماز و روزه و حج و جهاد، برخوردار نیست، بهگونهای که وقتى ظواهر دین مانند مسجد و نماز و حج و روزه برقرار باشد دین را برقرار و اسلام را پیاده شده تلقى میکنند و حس مذهبى آنها ارضا میشود.
و همین غفلت و جهالت عمومى باعث شد، پاسداران الهى را از منصب خود دور کنند و این گامى بود بس بزرگ براى نابودى تدریجى دین، میدانیم یک خانه، یک محله، یک شهر و یا یک کشور اگر از پاسدار و نگهبان و رهبر شایسته برخوردار باشد، جامعه هر چند دچار مشکلات فرعى گردد، اما دشمنان، هرگز نمىتوانند، مقاصد شوم خود را پیاده کنند و بر عکس جامعهاى که حکومت آن در دست دشمنان باشد، اصلاحات جزئى و فرعى هرگز نمىتواند دلیل پیشرفت آنها حساب شود.
و ما امروز حساسیت امامت و رهبرى را در سراسر زندگى و عقاید و احکام مسلمین مشاهده میکنیم، امامت ستون دین بود و به خاطر اهمیت فوقالعاده آن بود که طبق روایات به هیچچیز مانند ولایت سفارش نشد.
پیامبر فرمود: هر که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، مانند کفار جاهلیت مرده است و فرمود:
یا على اگر کسى به مقدار عمر نوح خداوند عزوجل را عبادت کند و همانند کوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق کند و آنقدر عمر کند که هزار سال با پاى پیاده حج کند، آنگاه میان صفا و مروه مظلومانه کشته شود، اما ولایت تو را نداشته باشد، بوى بهشت به مشامش نرسد و وارد آن نشود.[۱]
و به همین جهت بود که امامت على بن ابیطالب، که یگانه پاسدار دین بود، دیگر قابلتحمل نبود، همچنان که با کنار گذاردن ایشان، راه براى انحراف بعدى هموار میشد که شد.
[1] این حدیث را به الفاظ و مضامین گوناگون و شبیه به یکدیگر بزرگان اهل سنت مانند خوارزمى در مناقب ص 39 و حاکم در مستدرک 3 ص 149 و ذهبى در تلخیص و دیگران آوردهاند راجع الغدیر ج 2 ص 301 و 302.