اتفاقات روز هفتم تا دهم محرم (6)
امان نامه
چون
شمر، نامه را از عبیدالله گرفت تا در کربلا به ابن سعد ابلاغ کند، او و عبدالله بن
ابى المحل (که ام البنین عمه او بود) به عبیدالله گفتند: اى امیر! خواهرزادگان ما
همراه با حسیناند، اگر صلاح مىبینى نامه امانى براى آنها بنویس! عبیدالله
پیشنهاد آنها را پذیرفت و به کاتب خود فرمان داد تا امان نامهاى براى آنها بنویسد.
رد امان نامه
عبدالله
بن ابى المحل امان نامه را به وسیله غلام خود – کزمان- به کربلا فرستاد، و او
پس از ورود به کربلا متن امان نامه را براى فرزندان ام البنین قرائت کرد و گفت:
این امان نامهاى است که عبدالله بن ابى المحل که از بستگان شماست فرستاده است؛
آنها در پاسخ کزمان گفتند: سلام ما را به او برسان و بگو: ما را حاجتى به امان
نامه تو نیست، امان خدا بهتر از امان عبیدالله پسر سمیه است.
همچنین
شمر به نزدیکى خیام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان علیهالسلام فرزندان
على بن ابى طالب علیهالسلام (که مادرشان ام البنین است) را صدا زد، آنها بیرون
آمدند، شمر به آنها گفت: براى شما از عبیدالله امان گرفته ام!، و آنها متفقا
گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر
امان نداشته باشد؟!!
اعلان جنگ
پس
از رد امان نامه، عمربن سعد فریاد زد که: اى لشکر خدا! سوار شوید و شاد باشید که
به بهشت مىروید!! و سواره نظام لشکر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد.
در
این هنگام امام حسین علیهالسلام در جلوى خیمه خویش نشسته و به
شمشیر خود تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود، زینب کبرى شیون کنان به نزد برادر
آمد و گفت: اى برادر! این فریاد و هیاهو را نمىشنوى که هر لحظه به ما نزدیکتر
مىشود؟!
امام حسین علیهالسلام سر برداشت و فرمود: خواهرم! رسول
خدا را همین حال در خواب دیدم، به من فرمود: تو به نزد ما مىآیى.
زینب
از شنیدن این سخنان چنان بیتاب شد که بى اختیار محکم به صورت خود زد و بناى
بیقرارى نهاد.
امام
گفت: اى خواهر! چاى شیون نیست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.
در
این اثنا حضرت عباس بن على آمد و به
امام علیهالسلام عرض کرد: اى برادر! این سپاه دشمن است که تا نزدیکى خیمهها آمده
است!
امام
در حالى که بر مى خاست فرمود:
اى عباس! جانم فداى تو باد! بر اسب خود سوار شو و از آنها بپرس: مگر چه روى داده؟ و براى چه به اینجا آمده اند؟!
حضرت عباس علیهالسلام با
بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر از جلمه آنان بودند، نزد سپاه دشمن آمده
و پرسید: چه رخ داده و چه مى خواهید؟!
گفتند:
فرمان امیر است که به شما بگوییم یا حکم او را بپذیرید و یا آماده کارزار شوید!
عباس
علیهالسلام گفت: از جاى خود حرکت نکنید و شتاب به خرج ندهید تا نزد ابى عبدالله
رفته و پیام شما را به او عرض کنم. آنها پذیرفتند و عباس بن على علیهالسلام به
تنهایى نزد امام حسین ع رفت و ماجرا را به عرض امام
رسانید، و این در حالى بود که بیست تن همراهان او سپاه عمر بن سعد را نصیحت
مىکردند و آنان را از جنگ با حسین بر حذر مى داشتند و در ضمن از پیشروى آنها به
طرف خیمه ها جلوگیرى مى کردند.