داستان مباهله (3)
شصت دانشمند مسیحی در
بیرون مدینه ایستادهاند و چشم به دروازه مدینه دوختهاند تا محمد با لشکری از
یاران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند.
تعداد زیادی از مسلمانان
نیز در کنار دروازه شهر و در اطراف مسیحیان و در طول مسیر صف کشیدهاند تا بیننده
این مراسم بینظیر و بیسابقه باشند.
نفسها در سینه حبس شده و
همه چشمها به دروازه مدینه خیره شده است.
لحظات انتظار سپری میشود
و پیامبر در حالی که حسین را در آغوش دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدینه
خارج میشود. پشت سر او تنها یک مرد و یک زن دیده میشوند. این مرد علی است و این
زن فاطمه.
تعجب و حیرت، همراه با
نگرانی و وحشت بر دل مسیحیان سایه میافکند.
شرحبیل به اسقف میگوید:
نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوه خود را به همراه آورده است.
اسقف که صدایش از التهاب
میلرزد، میگوید:
"همین
نشان حقانیت است. به جای این که لشکری را برای مباهله بیاورد، فقط عزیزان و
نزدیکان خود را آورده است، پیداست به حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش
را سپر بلا ساخته است."
شرحبیل میگوید:
"دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جانهایمان. پیداست که علی را به عنوان جان خود همراه آورده است"
" آری، علی برای محمد از جان عزیزتر است.
در کتابهای قدیمی ما، نام او به عنوان وصی و جانشین او آمده است... "
در این حال، چندین نفر از
مسیحیان خود را به اسقف میرسانند و با نگرانی و اضطراب میگویند:
"ما به این مباهله تن نمیدهیم. چرا که
عذاب خدا را برای خود حتمی میشماریم."
چند نفر دیگر ادامه میدهند:
«مباهله مصلحت نیست. چه بسا عذاب، همه مسیحیان را در بر بگیرد."
کمکم تشویش و ولوله در
میان تمام دانشمندان مسیحی میافتد و همه تلاش میکنند که به نحوی اسقف را از
انجام این مباهله بازدارند.
اسقف به بالای سنگی میرود،
به اشاره دست، همه را آرام میکند و در حالی که چانه و موهای سپید ریشش از التهاب
میلرزد، میگوید:
"من معتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج
چهره نورانی که من میبینم، اگر دست به دعا بردارند، کوهها را از زمین میکنند، در
صورت وقوع مباهله، نابودی ما حتمی است و چه بسا عذاب، همه مسیحیان جهان را در بر
بگیرد."
اسقف از سنگ پایین میآید
و با دست و پای لرزان و مرتعش، خود را به پیامبر میرساند. بقیه نیز دنبال او
روانه میشوند.
اسقف در مقابل پیامبر، با
خضوع و تواضع، سرش را به زیر میافکند و میگوید:
"ما را از مباهله معاف کنید. هر شرطی که داشته
باشید، قبول میکنیم."
پیامبر با بزرگواری و
مهربانی، انصرافشان را از مباهله میپذیرد و میپذیرد که به ازای پرداخت مالیات،
از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت کند.
خبر این واقعه، به سرعت
در میان مسیحیان نجران و دیگر مناطق پخش میشود و مسیحیان حقیقتجو را به مدینة
پیامبر سوق میدهد.